بخشی از کتاب آدم ها روی پل
«عشق در نگاهِ اول
هر دو بر این باورند
که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده.
چنین اطمینانی زیباست،
اما تردید زیباتر است.
چون قبلا همدیگر را نمیشناختند،
گمان میبرند هرگز چیزی میانِ آنها نبوده.
اما نظرِ خیابانها، پلهها و راهروهایی
که آن دو میتوانستهاند از سالها پیش
از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟
دوست داشتم از آنها بپرسم
آیا به یاد نمیآورند ـ
شاید درونِ دری چرخان
زمانی روبروی هم؟
یک «ببخشید» در ازدحامِ مردم؟
یک صدای «اشتباه گرفتهاید» در گوشی تلفن؟
ـ ولی پاسخشان را میدانم.
نه، چیزی به یاد نمیآورند.
بسیار شگفتزده میشدند
اگر میدانستند، که دیگر مدتهاست
بازیچهای در دستِ اتفاق بودهاند.
اتفاقی که هنوز کاملا آماده نشده
تا برای آنها تبدیل به سرنوشتی شود،
آنها را به هم نزدیک میکرد دور میکرد،
جلوِ راهشان را میگرفت
و خندهٔ شیطانیش را فرو میخورد و
کنار میجهید.
علائم و نشانههایی بوده
هرچند ناخوانا.









Reviews
There are no reviews yet.