«توی عکس بعدی لیلی سوار سه چرخه ای روی پیاده رویی بود. قیافه اش طوری درهم بود که فکر می کردی گریه کرده. شاید هم داشت گریه می کرد. گلرخ گفت: «فکر می کنی اگه زنده بود، حالا می اومد پیشم؟»برگشتم طرفش. خیره شده بود به من. گفتم: «آره، شاید می اومد.»«واقعاً فکر می کنی می اومد؟»«چرا نباید می اومد؟ تو خواهرشی. حتماً می اومد.»تبلت را خاموش کرد و گذاشتش روی میز. بعد راه افتاد رفت کنار نرده. داشت به دریا نگاه می کرد. بی آن که برگردد، گفت: «نمی اومد. محال بود بیاد. تو هم می دونی.»«چی رو می دونم، گلرخ؟»«می دونی که نمی اومد.»«آخه برای چی؟»دستش را گذاشته بود روی نرده ها. آهسته چیزی گفت که نفهمیدم. بعد برگشت سمت من. گفت: «می دونی الآن که داشتم عکس ها رو نشونت می دادم، یاد چی افتاده بودم؟ همیشه دلم می خواست اینو برات تعریف کنم. چرا چیزی نمی خوری؟»تکه ای برداشتم و شروع کردم به خوردن. گفت: «اگه به ت بگم شاخ هات می زنه بیرون.»لیوان خالی نوشابه را گذاشتم به دهانم. حسابی تشنه ام شده بود. گفتم: «بازم نوشابه داری؟ آب هم باشه خوبه.»رفت در را باز کرد. وقتی داشت می رفت سمت آشپزخانه، چشمم به تبلت افتاد که روی میز بود. دستم را که رویش کشیدم، صفحه اش روشن شد. هر چه صفحه ها را ورق زدم، آیکونی را که عکس ها تویش بود پیدا نکردم. فکر کردم شاید باید دقیق تر نگاه کنم. باز شروع کردم به ورق زدن تا این که یک جایی چشمم به آیکون عکس ها افتاد. بازش کردم، اما متوجه شدم آلبومی نیست که گلرخ نشانم داده بود. بااین حال همان طور که به برش پیتزایم گاز می زدم، یکی یکی نگاه شان کردم. مال قدیم بودند، مثل عکس هایی که خودش نشانم داده بود. عکسی را که نشسته بود روی ایوان خانه شان و عروسکی را بغل کرده بود، هنوز به یاد داشتم. قبلاً بارها دیده بودمش. حوضِ گردِ بزرگِ وسط حیاط شان پیدا بود. توی عکس های بعدی پدر و مادرش هم بودند. بعد به عکسی نگاه کردم که هر چهار نفرشان یک جایی، پشت به دیواری پوشیده از پیچک ایستاده بودند. خواهر کوچکش بغل مادرش بود. عکس را بزرگ کردم و سعی کردم به چشم های لیلی نگاه کنم که دوخته بودشان به دوربین، که شنیدم گفت: «هیچ وقت این طوری به این عکس نگاه نکرده بودی.»ایستاده بود بالای سرم و لیوانی در دست داشت. گفتم: «چه طوری نگاه نکرده بودم؟»«این قدر دقیق.»«قبلاً این عکسو ندیده بودم.»«چرا، دیده بودیش.»»
منبع: متن کتاب
تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت
وضعیت موجودی: تنها 1 نسخه موجود است
6,92 €
«توی عکس بعدی لیلی سوار سه چرخه ای روی پیاده رویی بود. قیافه اش طوری درهم بود که فکر می کردی گریه کرده. شاید هم داشت گریه می کرد
شناسه کالا: 6501356677593
دستهها: رمان, رمان ایران, مطالعات ایران
وزن | 0,156 kg |
---|---|
انتشارات | نشر چشمه |
وضعیت | جدید |
شابک | 9786220110071 |
پدید آورندگان | نويسنده :گلشیری ، سیامک |
تعداد صفحه | 156 |
صفحات اول در خانهٔ کتاب ایران |
Be the first to review “تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت” Cancel reply
Reviews
There are no reviews yet.