جستارهای پَرسه
جستارهایی در باب ادبیات و هنر
ادبیات پادآرمانشهری
درباره دوزخِ آلدوس هاکسلی در رمان درخشان «دنیای قشنگ نو» و جهان حقیقی که اکنون در آن به سر میبریم!
رمان قرن بیستمی «دنیای قشنگ نو» مشهورترین اثر آلدوس هاکسلی و یکی از بهترین آثار درباره مفهوم «پادآرمانشهر» (دیستوپیا/Dystopia) است؛ گرچه دنیای این کتاب برخلاف نامش به هیچ وجه زیبا نیست و برعکس مضمون کتاب شدیداً طعنهآمیز و عمیقأ تلخ است.
لئونارد هاکسلی، نویسنده و فیلسوف مشهور بریتانیایی، در سال ۱۸۹۴ در خانوادهای روشنفکر و برجسته در انگلستان متولد شد. او که خیلی زود رویای دانشمند شدن را برای دنبال کردن حرفهای ادبی کنار گذاشت، تنها پنج سال بعد فارغ التحصیل شدن از آکسفورد و انتشار یک مجموعه شعر، اولین رمان خود را منتشر کرد تا به این ترتیب اولین نشانههای موفقیت به سوی او سرازیر شوند. بعد از انتشار چند رمان دیگر بود که سرانجام نقطه عطف زندگی او فرا رسید. هاکسلی زمانی به اوج شهرت و محبوبیت دست یافت که در سال ۱۹۳۲، رمان «دنیای قشنگ نو» را منتشر کرد؛ نگاهی عمیقاً تیره و هولناک به آینده جهان و بشریت و کابوسی بی پایان که به گفته او و بسیاری از اندیشمندان هر لحظه به واقعیت بیشتر نزدیک میشود.
هاکسلی در ۱۹۶۳ درگذشت، اما نام او همواره به سبب نوشتن یکی از بهترین رمانهای تاریخ ادبیات و یکی از برترین آثار دیستوپیایی تا همیشه خواهد درخشید؛ نگاه دقیق و نقطه نظرات استادانه اش در آن زمان و شرایط کنونی جهان شاهدی بر این مدعا است که احتمالاً در روزگاری نهچندان دور تمام پیشبینیهای او در کتابش به حقیقت خواهند پیوست!
آنچه که هاکسلی در کتابش بیش از همه بدان پرداخته و تاخته است، شمایل یک جهان ترسناک و دوزخی است که به شیوه ای کاملآ استبدادی و سلسله مراتبی اداره میشود.
او میگوید: “در جوامع استبدادی مردم خود را در وضعی میبینند که پیشبینیاش نمیکردهاند و کارهایی میکنند که واقعاً دلشان نمیخواسته. اینکه افراد در چنین جوامعی عاشق بردگی خود میشوند، نتیجهی عملکرد حکومت است.”
عمده وقایع رمان «دنیای قشنگ نو» در لندن، شهری تحت سلطه «دولت جهانی» و ۶۳۲ سال پس از ظهور هنری فورد میگذرد. در این دنیا، هیچ نشانی از مذهب، آیین، مرام یا مسلکی جز قداست و پرستش «فورد» باقی نمانده است. اما چرا نام فورد برای این قدیس انتخاب شده است؟
«هنری فورد»(سمبل ماشینیسم/ زندگی رباتیک و بی احساس و اخلاق) موسس کارخانه آمریکایی خودروسازی فورد، برای به کمال رساندن تولید انبوه و خطوط تولید مشهور شد.
در دنیایی که هاکسلی ترسیم میکند حتی انسانها هم به تولید انبوه میرسند و به کمک خطوط تولید پرورش مییابند؛ این یکی از طعنههای متعدد این کتاب به رشد استفاده ابزاری از انسان هاست. نظام سیاسی حاکم بر جهان در این رمان مبتنی بر یک «دولت جهانی» است که با همین نام شکل گرفته است و شعار آن «همبستگی، همسانی، ثبات» است.(دیدگاهی که آشکارا برگرفته از عقاید سیاسی اجتماعی شخصیت «مفتش اعظم» در رمان برادران کارامازوفِ داستایوفسکی است)
آلدوس هاکسلی این جهان را در رمان خود بر پایه پیشبینیهایش از شرایط شش قرن آینده جهان میسازد، اما تنها ۲۷ سال بعد در مقالهای با عنوان «بازدیدی دوباره از دنیای قشنگ نو» مینویسد: “پیشبینیهایی که در سال ۱۹۳۱ انجام شد، خیلی سریعتر از آنچه گمان میکردم در حال پیوستن به حقیقت هستند.”
شمایل کلی جهان هولناک و پیشگویی های غریب رمان «دنیای قشنگ نو» بدین صورت است:
مردم توسط سیستمهای کنترل جمعیت، مهندسی ژنتیک، شستشوی مغزی، تضعیف تفکر انتقادی، مواد مخدر و مصرفگرایی و امپراتوری رسانه کنترل میشوند. هاکسلی در زمان خود، متوجه شد که مردم از طریق تقویت رفتار مطلوب توسط تکنیکهایی نظیر پروپاگاندا و تبلیغات دروغین کنترل میشوند و بر این اساس آینده این روند را این چنین پیشبینی کرد.
البته باید توجه داشت که اگر چه هاکسلی عملا یک “پادآرمانشهر” را در رمانش ساخته است، اما با یک دید سطحی، میتوان آن را آرمانشهری فوقالعاده، به دور از غم، بیماری، کمبود امکانات، جنگ، دشمنی و هرگونه رنج یافت؛ اما همه آنها به قیمت قربانی کردن اندیشه های انفرادی و یکسان سازی مورچه وار آدمیان است (همانند آنچه که امروزه در فضایی مانند اینستاگرام شاهدش هستیم)
رمان هاکسلی همواره با رمان مشهور «۱۹۸۴» جورج اورول، مقایسه شده است، اما باید دانست این دو با هم تفاوت هایی اساسی دارند: در حالیکه در دنیای خلق شده توسط اورول مردم از طریق مجازات یا تهدید به مجازات کنترل میشوند، در دنیای هاکسلی، با حذف هنر، فکر و اندیشه از زندگی مردم، آنها را به معنای واقعی کلمه در نطفه خفه میکنند و همین امر آن را خطرناکتر و به مراتب دلهرهآورتر جلوه میدهد؛ اما به نظر شما کدامیک از این دو پیشگویی به واقعیت کنونی و فعلی جهان نزدیکتر است!؟
ار چنین میگوید:
“واقعيت اين است كه زندگی بسيار يكنواخت است. مردم همه مثل هم هستند، يكسان هستند، هر كس به فكر خويش است. كاری باقی نمیماند جز اينكه در خود فرو روند…”
به نظر نگارنده آنچه که هاکسلی به ما در کتابش می گوید، به غرق شدن ناخودآگاه و عادت وارمان در فضای مجازی یا درگیریهای ویرانگر فکریمان با امور پیش پا افتاده اقتصادی یا روزمره برای ساعات متمادی شباهت دارد:
“به غایت اضطراب آور، بی معنا و بی نتیجه.”