اج مراد از این کار پسرش به شدت عصبانی شد، اما به روی خودش نیاورد. مادربزرگ که مطمئن بود پسرش آرام که شود خودش برمی گردد ترجیح داد فعلاً ساکت بماند. اما وقتی روزها و هفته ها گذشت و از مهرعلی خبری نشد، مادربزرگ به حرف آمد و از حاج مراد خواست برود و او را برگرداند. حاج مراد چند نوبت به شهر رفت، اما مقاومت غریب و دور از انتظار مهرعلی برای بازگشت به روستا حسابی غافل گیرش کرد. لجبازی کودکانه ی مهرعلی و اصرار نامعقولش به برنگشتن کم کم حاج مراد را به تنها پسرش بدبین و در نهایت از او مأیوس کرد تا آن جا که یک روز در جواب پرس و جوهای تمام نشدنیِ زنش با عصبانیت داد زد «بهتر است از این پسر بی جربزه و بی خاصیتت دل بکنی. اصلاً ولش کن، زن.» زمستان آن سال با همه ی تلخی اش می گذشت. دایه که زن ناسازگاری بود به زور و زحمت با شوهر و بچه اش تا بهار در خانه ی مادربزرگ سر کرد. با این که پول خوبی گیرش می آمد و شوهرش هم راضی بود، زندگی در خانه ی حاج مراد باب میلش نبود. دلش برای آن زندگیِ تحت اختیار خودش و برای زن های همسایه که کلی داستان های مگو برای هم تعریف می کردند تنگ شده بود. از طرف دیگر، هراسی که این وآن به خصوص خاله الهه از نوه ی حاج مراد در دلش می انداختند هم بالاخره کار خودش را کرد. درست چند روز مانده به نوروز، دیدوبازدید عید را بهانه کرد و به مادربزرگ گفت قصد دارند به ده خودشان برگردند.
منبع: متن کتاب
مه لقا
وضعیت موجودی: تنها 1 نسخه موجود است
12,74 €
اج مراد از این کار پسرش به شدت عصبانی شد، اما به روی خودش نیاورد. مادربزرگ که مطمئن بود پسرش آرام که شود خودش برمی گردد ترجیح داد فعلاً ساکت بماند
شناسه کالا: 9725041581787
دستهها: رمان, رمان ایران, مطالعات ایران
وزن | 0,263 kg |
---|---|
انتشارات | نشر چشمه |
وضعیت | جدید |
شابک | 9786220109525 |
پدید آورندگان | نويسنده :خلج ، شهرام -ويراستار :کیانی ، رویا |
تعداد صفحه | 276 |
صفحات اول در خانهٔ کتاب ایران |
Be the first to review “مه لقا” Cancel reply
Reviews
There are no reviews yet.